
چندی پیش دوست عزیزی در جمع خودمانی شعری خواند بصورت زیر و امروز بنده نقدی برآن بصورت شعر نوشتم!
البته بنده شاعر نیستم! فقط آنچه به ذهنم آمد گفتم.
متن شعر:
آنکس که بداند و بخواهد که بداند
خود را به بلندای سعادت برساند.
آنکس که بداند و بداند که بداند
اسب شرف از گنبد گردون بجهاند
آنکس که بداند و نداند که بداند
با کوزه ی آب است ولی تشنه بماند!
آنکس که نداند و بداند که نداند
لنگان خرک خویش به مقصد برساند !!
آنکس که نداند و بخواهد که بداند
جان و تن خود را ز جهالت برهاند!
آنکس که نداند و نداند که نداند
در جهل مرکب ابدالدهر بماند!
آنکس که نداند و نخواهد که بداند
حیف است چنین جانوری زنده بماند!!!
ونظر بنده. . . .
آنکس که بداند، نداند یا اینکه نخواهد که بداند
بر ما و شما هیچ ضرر یا ثمری باز ندارد
آنکس که نداند همه نوع بشرخلق خدایند!
خود فلسفه خلقت گیتی و جهان را نشناسد.!
آنکس که خودش را زهمه برتر و فرزانه بداند !
در گنبد گردون همه را خسته و شرمنده نماید!
آنکس که همه خلقت دنیا و جهان عشق ببیند!
یک دم نزند حرف، بجز عشق نبیند!
حیف است از این سلسله گوییم و نبیند.
آنکس که خودش مدعی فهم شود موی نبیند.!
آنکس به همه نقش جهان عشق بورزد
از خود گذرد تا نکند تک تک اعضاء بسوزد
آنکس که نداند، همه حکمت و عشق است دراینجا
پس گو به چنین بنده که همت طلب از خالق دنیا
محفوظی 1396
نظرات شما عزیزان:
:: برچسبها: شعر, دنیا,
